موضوع تصمیم گیری به حدی پیچیدهست که تا ابد هم میشه در موردش حرف زد اما فعلا بیاییم ربطش بدیم به گذشته. به سرآغاز و چرایی زندگی. این که اساس زندگی کردن چیه؟ اصلا فلسفه وجودی انسان چیه و هدف از زندگی کردن چی میتونه باشه؟
شاید باورتون نشه ولی حتی چرایی زندگی رو هم میشه به تصمیم گیری ربط داد:
اگزیستانسیالیسم یا هستی گرایی (Existentialism) واژهای بود که از اواخر قرن نوزدهم مورد بحث فیلسوف های متعددی قرار گرفت. طبق باور اگزیستانسیالیستها، زندگی بیمعناست مگر اینکه خود شخص به اون معنا بده؛ و این یعنی تصمیم گیری. یعنی اینکه ما خودمون رو در زندگی پیدا میکنیم، و بعد تصمیم میگیریم که به خودمون معنا یا ماهیت بدیم و یا بهتره بگیم باید تصمیم بگیریم که چه ماهیت و چه معنایی به خودمون و زندگیمون بدیم.
این خود ما هستیم که زندگی کردن رو باید توجیه کنیم و باید بهش پروبال و معنی بدیم و اگر این کارو نکنیم، زندگیمون اساسا بیمعنا خواهد بود. چیزی که قطعا هیچ کدوم از ما اون رو نمیخواییم ولی اگر تصمیمی براش نگیریم، اتفاق خواهد افتاد.
پس حتی فلسفه وجودی انسان و معنای زندگی کردن هم برمیگرده به اینکه باید براش تصمیم بگیریم. پس تصمیم گیری دارای یک نظام ارزشیه که به شدت مهمه.
اینکه تصمیم بگیریم زندگیمون چجوری و بر چه اساسی باشه.
ژان پل سارتر که از متفکران اگزیستانسسیالیسم بود گفته: ما محکومیم به آزادی؛ یعنی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم و بار مسئولیت انتخابهامون رو به دوش کشیم. (آیا غیر از اینه که تصمیم گیری یعنی انتخاب کردن؟)
حالا دیگه این خود ما هستیم که باید برای تصمیمهامون یه نظام ارزشی مشخص تعیین کنیم.
همه ما مسافرت کردیم. وقتی تصمیم میگیریم به یک نقطه از دنیا سفر کنیم، مسیرهای مختلفی براش وجود داره. کسی که میخواد از تهران بره به مشهد، هم میتونه با هواپیما سفر کنه، هم با قطار، هم با ماشین سواری و هم بصورت پیاده و با راه رفتن. اما اینکه ما چه راهی رو انتخاب میکنیم مهمه. درسته که همه این راهها در نهایت ما رو به مقصد و هدف میرسونه اما مقایسه کنید شخصی که تصمیم گرفته با هواپیما بره و شخصی که تصمیم گرفته کل مسیر رو پیاده روی کنه.
هدف گذاری برای زندگی هم همینه. وقتی یکی تصمیم میگیره پول دار بشه هم کلی راه براش وجود داره. مثلا اونی که تصمیم گرفته درس بخونه، کار کنه و زحمت بکشه تا بعد از یه مدتی پول دار بشه و اونی که از طریق دزدیدن اموال بقیه پول دار شده باشه.
هر دوی اینها در نهایت ممکنه پول دار شده باشن ولی از هیچ نظر قابل مقایسه با همدیگه نیستن.
نظام ارزشی که شخص اول برای تصمیم هاش داشت، با شخص دوم از زمین تا آسمون فرق داره.
پس هرکسی باید برای تصمیم گیری هاش یک سری ارزش ها رو تعیین کنه تا بتونه طبق نظریه اگزیستانسیالیسم به زندگی معنای خوب یا بدی بده.
هرکسی باید برای خودش مشخص کنه که آیا قراره تحت هر شرایطی پول دار بشه؟ یا ترجیح میده به یک سری اصول پایبند باشه، حتی اگر که پول دار نشه.
وارد کردن مولفه اخلاق در تصمیم گیری قراره به ما کمک کنه و یجورایی نقشه راهمون بشه برای رسیدن به اهدافمون. اینکه باید از بیراهه بریم؟ یا باید از جاده آسفالت و یا از وسط جنگل رد شیم؟
اما چیزی که اینجا نمود پیدا میکنه، اینه که چه مسیری اخلاقیه و چی مسیری اخلاقی نیست؟ اصلا از کجا باید این موضوع رو بفهمیم؟
تصمیم گیری اخلاقی یعنی تصمیمی که هم از نظر قانونی و هم از نظر اخلاقی، در یک اجتماع بزرگتر قابل پذیرش باشه.
مثلا ممکنه در یک جامعه، حرکت کردن از داخل جنگل قابل پذیرش نباشه. پس اگر ما برای رسیدن به هدف تصمیم بگیریم که از داخل جنگل عبور کنیم، اون نظام ارزشی لازم برای تصمیم گیری رو رعایت نکردیم و هرچند که به هدف و مقصدمون هم برسیم، ممکنه هیچ ارزشی نداشته باشه و تصمیم درستی نگرفته باشیم.
پس صرف اینکه ما مسیر جنگل رو میپسندیم، چندان مهم نیست و علاوه بر خود ما و وجدان ما، پذیرش اون موضوع از نظر دیگران و جامعه مورد نظر هم مهمه.
همونطور که میدونید، تصمیم گیری یه فرآینده که شامل چند مرحلهست (آشنایی بیشتر با فرآیند تصمیم گیری). اما مراحل تصمیم گیری اخلاقی یکم متفاوت تره و به خودی خود از ۴ تا مرحله تشکیل شده: شناخت موضوع اخلاقی، قضاوت اخلاقی، قصد اخلاقی و رفتار اخلاقی.
فرایند تصمیم گیری اخلاقی زمانی آغاز میشه که یک شخص با یک وضعیت بغرنج اخلاقی مواجه بشه. بعد از اون شخص باید خودش تصمیم بگیره و قضاوت کنه که از چه اصولی قراره پیروی کنه.
در مرحله اول یعنی شناخت موضوع اخلاقی، فرد باید یک مسئله اخلاقی رو درک کنه و اون عاملی که باعث ایجاد این درک میشه، حساسیت اخلاقیه و این حساسیت اخلاقی یعنی توانایی تشخیص اینکه آیا اون موقعیت خاص دارای محتوای اخلاقی هست یا نه؟
مرحله بعدی قضاوت اخلاقیه. یعنی تشخیص اینکه چه رفتاری درسته و چه رفتاری غلط و برای رسیدن به این نقطه، فرد میتونه از یک یا چندین فلسفه پیروی کنه و اون تصمیم نهایی رو بگیره و اجرا کنه.
مقاله و تحقیقی صورت گرفته تحت عنوان شناسایی عوامل تاثیرگذار بر تصمیم گیری اخلاقی که گروه هدف هم مدیران دانشگاه پیام نور بودند (لینک مقاله). گام مهم این مقاله درک عواملی بود که به تصمیم گیریها و رفتارهای اخلاقی یا غیر اخلاقی منجر میشد و هدف این بود که عواملی که روی تصمیم گیری اخلاقی مدیران دانشگاه پیام نور تاثیر دارند، شناسایی بشه.
و اما نتایج نشون داده که «باورهای مذهبی»، «ارزش های فردی»، «رهبری اخلاقی»، «قضاوت اخلاقی»، «محیط اخلاقی»، «نظام اخلاقی» و «فرهنگ سازمانی» متغیرهایی هستند که بیشترین تاثیر رو روی تصمیم گیری های اخلاقی دارند و متغیرهایی مثل «سن»، «سابقه خدمت»، «سابقه مدیریت» و «جنسیت» کمترین تاثیر رو دارند.
تصمیم گیری مترادف واژه مدیریت و قلب فرآیند مدیریته و چالش مدیران، تصمیم گیریه که در موارد بسیاری دارای پیامدهای اخلاقی هست مگر در شرایطی که قلمرو تصمیمات، کاملا فنی و فارغ از اخلاق باشه (مثل انتخاب روش تولید که اخلاق نقش زیادی در تصمیم گیری برای اون نداره و بیشتر بر اساس علم و دانش باید برای انتخاب بهترین روش تصمیم گرفت).
از نظر نویسنده این سایت نمیشه نسخه خاصی رو برای تصمیم گیری اخلاقی تعیین کرد که هم بشه در همه شرایط از اون روش استفاده کرد و هم مناسب کارکنان باشه و هم مدیران.
اما یکی از روش هایی که برای شناختن گزینه ها استفاده میشه عبارت است از: وارسی اخلاقی.
این روش کمک میکنه تا بین گزینه های موجود بتونیم غربالگری رو انجام بدیم و گزینه ای رو که اخلاقیه انتخاب کنیم و بقیه گزینه ها رو بریزیم دور و این روش با جواب دادن به چند تا سوال اتفاق میفته:
- آیا اقدام مورد نظر قانونی است؟ یا مرا وادار به شکستن قانون مدنی یا خطمشی سازمان میکند؟
- آیا متوازن است؟ آیا در کوتاهمدت و درازمدت برای همه کسانی که درگیر آن هستند (ذینفعان) منصفانه خواهد بود؟ آیا روابط برد – برد را ارتقا میدهد؟
- با انجام این کار چه احساسی درباره خودم خواهم داشت؟ آیا مایه غرور من است؟ آیا اگر خبرش در روزنامه چاپ شود یا خانوادهام از آن مطلع شوند حس خوبی خواهم داشت؟
یک روش دیگه آزمون سریع اخلاقی هست که مثل روش بالا دارای سوالاتیه که به اونها کدهای اخلاقی گفته میشه.
این کدهای اخلاقی میتونه برای هر شرکتی متفاوت و خاص خودشون باشه و در واقع شرکتهای مختلف با استفاده از پرسشهایی مثل پرسشهای بالا، از کارمندان خودشون میخوان تا در شرایط حساس و خاص بتونن از نظام ارزش مناسبی برای تصمیم گیری هاشون بهره ببرن و حالا اینکه این سوالات چه چیزهایی باشن، با مدیر عالی اون شرکته که بستگی به حوزه فعالیتشون داره.
همونطور که دیدید، داشتن نظام ارزشی مثل چراغ قوهایه که راه رو برای ما روشن میکنه.
در آخر این خود ما هستیم که باید روش درست رو تعیین کنیم و ببینیم آیا میخواییم به یک سری اصول پایبند باشیم یا نه؟ باید تصمیم بگیریم و ببینیم آیا میخواییم به هر قیمتی که شده به اون هدف مورد نظر برسیم؟ یا تصمیم هامون قراره طبق یک اصولی باشه که مورد پذیرش همه باشه؟
یا اینکه ببینیم کدوم یکی اهمیت بیشتری داره؛ تصمیمی که دارای یک نظام ارزشی باشه، هرچند که ما رو به هدف نرسونه؟ و یا به هدف برسیم حتی اگر که شده به قیمت از بین رفتن خیلی چیز ها که ممکنه از نظر بقیه و یا حتی از نظر خودمون اهمیت زیادی داشته باشن؟
نظرات خودتون رو در این مورد با ما به اشتراک بذارید.