داستان حرکت برنامه ریزی شده گرگ ها از مسیرهای صعب العبور و تو شرایط سخت و نحوه رهبری آن ها رو همه مون خوندیم و میدونیم.
جلوتر از همه گرگهای ضعیف و بیمار حرکت میکنند که اگر گرفتار کمین حیوانات دیگه یا بهمن شدند اول اونا کشته بشن! البته هدف دیگه شون هم اینه که راه رو با کوبیدن برف برای سایر گله هموار کنن.
پشت سر اینها گرگهایی که بیشترین تجربه رو دارن و قوی ترین ها هستند راه میرن و در وسط هم گرگ های ماده که آسیب پذیرترین ها هستن، گرگ های مبارز و کار آزموده هم پشت سر اونا.
و اما آخر از همه یه گرگ با یه فاصله ای پشت سر همه اونها حرکت میکنه و این گرگ لیدر و رهبر کل گله گرگهاست که باید هر لحظه حواسش به کل گله باشه.
این حرکت گرگ ها یه درس بزرگ برای هر سازمانیه و برخلاف اون چیزی که اکثر مردم تصور میکنن، رهبر کسی نیست که جلوتر از همه حرکت کنه بلکه کسیه که چشم انداز رو مشخص میکنه.
همه ما حتی تو زندگی شخصیمون هم با رهبری سروکار داریم. اینکه بتونیم برای زندگیمون چشم انداز تعریف کنیم، اینکه از منابعی که در دسترس داریم (وقتمون، سرمایه مون و هرچیز دیگه ای که داریم) چجوری استفاده کنیم.
بنابر تعریف ویکی پدیا، رهبری یعنی هدایت کردن. رهبر بودن الزاما به معنای مدیر بودن نیست و یه رهبر لازم نیست حتما مدیر باشه اما نکته ای که هست اینه که یک مدیر حتما باید رهبر باشه.
از اونجا که معنی لغوی برای ما کاربردی نداره، بریم و با سرچ در گوگل بیشتر با مفهموم رهبری آشنا بشیم:
رهبری یعنی دادن انگیزه به افراد و معتقده که هرکسی میتونه تبدیل به رهبر بشه فقط باید یسری مهارت رو کسب کنه مثل قاطعیت، درستی در کار، برقراری ارتباط بین گروهی، حل مسئله، همبستگی و توانایی آموزش دادن و …
این ها به این معنیه که رهبری هم مثل مدیریت میتونه اکتسابی باشه.
به پیشنهاد نویسنده، اگر میخوایید تبدیل به یک رهبر خوب بشید، صفات جالب رهبرایی که میبینید و خوشتون میاد رو یادداشت کنید (چه رهبرانتون در محیط کار و چه در جامعه) و سعی کنید اون صفات رو در خودتون پر رنگ کنید. اتفاقی که بعدش میفته اینه که آنچه خوبان همه دارند رو شما یکجا دارید.
انواع رهبری
- مطلق گرا: این مدل رهبر ها همه قدرت رو دست خودشون میگیرن. همه تصمیم گیری ها با خودشونه و به هیچکسی هم هیچی نمیگن و از افراد توقع دارن که فقط اون کاری رو که بهشون میگه انجام بدن و هیچ اهمیتی به سایر افراد نمیدن. این مدل سازمان ها با قدرت حرکت میکنه اما هیچ نوآوری و پیشرفت فردی وجود نداره. خوبی این سبک اینه که رهبر به اندازه کافی انگیزه داره و چون سریع تصمیم گیری میکنه، زود موفق میشه.
- مدیریت گرا: وظیفه اصلی رهبر هدایت و راهنمایی بود اما تنها کاری که رهبر مدیریت گرا نمیکنه، هدایت و راهنماییه و کار مدیریتی انجام میده و هدفش فقط حفظ و نگهداری سازمانه. در حالی که سازمانی به خوبی مدیریت میشه اما چون رهبر نتونسته چشم انداز تعیین کنه، بدون هدف پیش میرن.
- دموکراتیک: رهبر تو این سبک به اعضا خیلی بها میده و در تصمیم گیری های نظر افراد رو میپرسه اما مسئولیت گرفتن تصمیم نهایی با خودشه.
- مشارکتی: رهبر از تمامی نظرات در تصمیم گیری استفاده میکنه برای گرفتن تصمیم نهایی. رو همین حساب باید امکاناتی فراهم کنه که ضامن تصمیم گیری درست باشه.
فرق رهبر و مدیر
بعد از خوندن یک مقاله دیگر متوجه میشیم که رهبر و مدیر بنا به دلایل زیر با هم فرق میکنن:
- رهبر تمام تلاشش اینه که چشم انداز و استراتژی سازمان رو برای پیروانش شفاف کنه و هدفش به مقصد رسیدنه و اجازه میده افراد خودشون جزییات کار رو بچینن اما مدیر خودش چارچوب هارو تعیین میکنه و بعد هم نظارت میکنه به درستی انجام بشن.
- مدیر همه چیزو از قبل برنامه ریزی کرده و درصورتی که چیزی خارج از برنامه اتفاق ییفته، عکس العمل نشون میده اما یک رهبر تغییرات رو پیش بینی میکنه و از قبل خودش رو و پیروانش رو آماده کرده.
- به کسایی که برای مدیر کار میکنن میگن زیر دست ومدیر از اونها همیشه گزارش میخواد اما در رهبری اینجوری نیست و پیروان به رهبران کمک میکند تا به بهره وری برسن.
- مدیران به افراد یه وظیفه ای رو موکول میکنن و درصورت درست انجام نشدن، میتونن اونها رو سرزنش کنن اما رهبران خودشون رو عضوی از تیم میدونن که به انجام همون کار مشغول میشن و قبول دارن مسئولیت با خودشونه.
- برای مدیرا مهم اینه که یک کاری به انجام برسه اما رهبرا دوست دارن که اون کار به بهترین نحو ممکن انجام بشه.
- مدیر بر کار و اجرای تغییرات ضروری نظارت میکنه اما رهبر تغییر و تحولات رو خودش پایه گذاری میکنه.
- رهبر باید مسیر رو پیش بینی و هدف گذاری کنه در صورتی که مدیر باید کاری کنه که در نهایت منجر به رسیدن به هدف بشه.
- رهبری نیازمند تصورات (تفکر انتزاعی) است و مدیریت نیازمند جزئیات (داده های واقعی).
- رهبری نیاز به توانایی بیان و مدیریت نیاز به توانایی تفسیر دارد.
- مدیر با زیردستاش معامله میکنه و در ازای پولی که میده کار میخواد اما رهبر میخواد نیاز پیروانش رو رفع کنه.
- مدیرها استخدام میشن اما رهبرها انتخاب میشن.
- مدیران انعطاف پذیر نیستن و از ریسک میترسن اما رهبر ها دنبال راه های جدید هستن.
- رهبران به رشد و شکوفایی فکر میکنن اما برای مدیران بقا مهمه.
مهارت های لازم رهبری
ما برای تبدیل شدن به رهبر خوب باید روی 5تا مهارت کار کنیم:
- احساس امنیت دادن به افراد
- تغییر ذهنیت خود
- به چالش کشیدن اعضا
- عدم غلبه احساسات حین تصمیم گیری
- شفاف بودن
دلایل آموزش رهبری
آموزش رهبری به مدیران به ۷دلیل سودآوره:
- افزایش بهره وری
- افزایش مشارکت کارکنان و کاهش تعویض آنها
- پرورش رهبران آینده
- بهبود بخشید مهارت های مدیریتی
- قابلیت پذیرش ریسک در کارکنان
- بهبود بخشیدن فرهنگ سازمانی
- ساخت تیم کاری موثر
مثل همیشه نظر افراد مختلف رو خوندیم و حالا وقت اینه که خودمون فکر کینم به اینکه هرکاری بدون وجود رهبر به کجا میرسه و درصد موفقیت چقدر میشه.
بیایید از همون مثال گرگ ها استفاده کنیم برای خودمون و سازمانمون. اگر تو مسیر کوهنوردی اون لیدر یا برف کوب ها نباشن، احتمالا خیلی ها از مسیر منحرف میشن و هرچند که تو بهترین حالت ممکنه اونا هم به قله برسن اما احتمالا بعد از اینکه کلی از منابع رو حروم کردن این اتفاق میفته.
اگر شخصی نباشه که برای ما چشم انداز تعیین کنه، کی میدونه کی به مقصد بریم و یا اصلا میرسیم یا نه.
توی سازمان هم ما همینو میخواییم… حرکت به سمت جلو و این کار با تعیین چشم انداز مقدرو میشه
حالا چشم انداز رو کی تعیین میکنه؟ رهبر و شخص رهبر کسیه که میتونه بقیه رو با خودش تو این مسیر همگام کنه