یه شهر کوچیکی بود که دو تا ریل قطار در اون قرار داشت و بچه ها همیشه اون اطراف در حال بازی کردن بودن. یکی از این ریلها خراب و قدیمی بود و دیگه قطاری از روی اون رد نمیشد و ریل دیگه سالم بود و قطار همیشه از روی همون ریل عبور میکرد.
این نقطه از شهر شده بود محل ثابت بازی بچهها و همیشه در حال بازی کردن روی اون ریلها بودن. همه اهالی شهر به بچه ها میگفتن که اینجا جای بازی کردن نیست و خطرناکه و در ادامه بهشون تذکر میدادن که اگر هم میخوایید اینجا بازی کنید، حداقل نزدیک به اون ریل خراب بازی کنید که قطاری از روی اون رد نمیشه.
اما بچهها هیچوقت حرف گوش نمیکردن و همیشه اونجا رو برای بازی کردن انتخاب میکردن. تا اینکه یکی از روزها طبق معمول همیشه ۸ تا از بچههای شهر در حال بازی کردن روی ریل های قطار بودن. بچهها اونقدر بازی کرده بودن که به شدت خسته شدن و ۷ نفر از اونها روی همون ریلی که سالم بود و همیشه قطار از روز اون رد میشد، خوابشون برد و فقط ۱ نفر از بین اونها میره و روی اون ریلی که خراب بوده میخوابه.
سوزنبانی که از دور این صحنه رو دیده بود، ناگهان متوجه میشه که یه قطار داره نزدیک میشه و حالا همین شخص باید مسیر حرکت قطار رو تعیین کنه؛ یا به نوعی باید برای زنده موندن یا نموندن عدهای تصمیم بگیره.
حالا سوزنبان باید چیکار کنه و چه تصمیمی بگیره؟ چجوری باید این مسئله رو که حکم مرگ و زندگی داره رو حل کنه؟ و کاری کنه که بعدها از انجامش پشیمون نشه؟ چقدر وقت داره که همه گزینهها و شرایط رو بررسی کنه؟
درواقع ۲ تا گزینه داره و باید انتخاب کنه که: طبق معمول قطار از روی اون ریل همیشگی حرکت کنه و اونوقت اون ۷ تا بچه رو که روی اون خوابیدن رو به سزای عملشون برسونه که حرف گوش نکرده بودن؟ و درواقع اینجوری اون بچهای که حرف گوش کرده و روی ریل قدیمی و منسوخ شده خوابش برده، پاداشش رو بگیره و جون سالم به در بره؟
و یا جون اون ۷ تا بچهای که حرف گوش نکردن رو مهم تر از جون ۱ نفری که حرف گوش کرده بدونه و اینجوری قطار رو بکشه به سمت ریل قدیمی و جون اون ۱ بچه ای که کار نسبتا درست تری رو انجام داده بود، فدا کنه؟
تصمیم درست چیه؟ اگر شما جای سوزنبان این قصه بودید، چه تصمیمی میگرفتید؟
تصمیم گیری برای همچین موضوعی میتونه یکی از موضوعات اخلاق در تصمیم گیری باشه که تو مقاله نظام ارزشی در تصمیم گیری، در موردش صحبت کردیم.
همه ما تو زندگیمون با همچین چالش هایی مواجهه شدیم. ریل قطار همون مسیر زندگی ماست و سوزنبان این ریل هم خود ماییم.
تصمیمهایی که ممکنه عواقبی داشته باشه و در آخر هم ندونیم درست بوده یا غلط.
موثرترین روشی که میتونه برای حل مسائل به ما کمک کنه، فهم درست مسئلهست. یعنی ما تا یک مسئله رو نفهمیم و یا نقطه اصلیش رو پیدا نکنیم، نمیتونیم تصمیم درستی برای حل کردنش هم بگیریم.
بیایید توی همین داستان به این فکر کنیم که سوزنبان به این فکر کرده که نجات دادن جون ۷ تا بچه، قطعا بهتر از ۱ بچهست (تصوری که احتمالا خیلی از ماها داریم) و بعد هم پیرو همین تفکر، قطار رو به سمت اون ریلی هدایت میکنه که استفاده از اون منسوخ شده بود ولی فقط ۱ بچه روی اون خوابیده.
اتفاقی که میفته چیه؟ نه تنها جون یک آدم بیگناه رو گرفته، بلکه این ریل چون سالها ازش استفاده نشده و بهش رسیدگی هم نشده بود، توی مسیر پوسیدگیهایی داره که نمیتونه وزن و قطار رو تحمل کنه و باعث واژگونی قطار میشه و جون کلی آدم دیگه هم از بین میره.
از طرف دیگه هیچ بچهای از این داستان عبرت نمیگیره و حتی همون بچهها ممکنه دوباره اشتباهشون رو تکرار کنن و روی همون ریل مشغول بازی بشن به این امید که مسیر دومی هم برای قطار هست.
همه این عواقب ناشی از عدم فهم درست مسئله توسط سوزنبان بود که باعث شد مسئله رو متوجه نشه و در نتیجه نتونه قضاوت کنه و تصمیم درستی بگیره. وقتی سوزنبان توی اون لحظه حساس نتونه مسئله رو شناسایی کنه، هیچوقت به تصمیمی که گرفته اطمینان هم نمیکنه.
برای درک بهتر این موضوع تصور کنید سوزنبان همون ریلی که همیشه قطار از روی اون عبور میکرد رو انتخاب کرده بود و جهت قطار رو تغییر نمیداد و در اون لحظه جون همون ۱ نفر رو نجات داده بود. .
در این صورت ممکن بود تا آخر عمرش به این موضوضع فکر کنه که ای کاش اون روز تصمیم دیگهای گرفته بود و همش با خودش میگه کاش جون ۱ نفر رو فدای ۷ نفر میکردم. تو این شرایط حتی به فکرش هم نمیرسید که با این کار ممکن بود باعت واژگونی قطار بشه و جون های بیشتری رو فدا کنه.
و خلاصه این عدم درک شرایط باعث میشد به هر تصمیمی که میگرفت شک کنه و دائم به این فکر کنه که ای کاش تصمیم دیگهای گرفته بود.
این پروسه مدام در زندگی ماها هم اتفاق میفته؛ چه رشته ای رو انتخاب کنیم؟ بعد از گرفتن مدرکمون ادامه تحصیل بدیم یا مهاجرت کنیم؟ با فرد X ازدواج کنیم یا فرد Y و هزاران مسئله دیگهای که هر روزه باهاش درگیریم و بخش زیادی از زندگی ما رو به خودش اختصاص داده.
همه این ها مسائلی هستند که برای حل کردن اونها باید به درک درستی از خودمون رسیده باشیم و اول باید بفهمیم چی میخواییم.
وقتی ما ندونیم قراره به کجا بریم، پس به هرجایی میتونیم بریم و میشیم همون کشتی بدون ناخدایی که قراره توسط بادها هدایت بشه.
پس باید قبل از جواب دادن به سوالات بالا اول بفهمیم که با خودمون چند چندیم و ببینیم که آیا مسائلی که باهاشون مواجه هستیم، پیرو بقای ما هستن یا درگیر رشد و توسعهمون؟ و بعد متناسب با همون شرایط تصمیم بگیریم و بریم جلو.
حالا باز دوباره همون بالا و اون قطار و بچهها رو بیارید تو ذهنتون و تصور کنید چند سال بعد از این واقعه، دوباره همچین اتفاقی میفته. دوباره یسری بچه در حال بازی کردن روی این ریلها هستن. تاریخ تکرار شده و بچههای بیشتری روی ریل سالم خوابیدن و یکی هم روی ریلی که قدیمی بوده و دیگه مورد استفاده نیست.
از اونجایی که برای مسئله یابی در بحرانها ۲ تا روش مستقیم و غیر مستقیم وجود داره، راه مستقیم رو بذاریم روی این فرض که سوزنبان این سری هم همون سوزنبان قدیمیه که سری قبل، با انتخاب کردن ریل قدیمی جون یک کودک و دهها مسافر رو فدای اشتباه ۷تا کودک بازیگوش کرده بود. اما این بار از تجارب گذشتهاش استفاده میکنه و حالا چون مسئله رو به خوبی شناسایی کرده، تصمیم درستتری میگیره.
اما در روش دوم یعنی راه غیر مستقیم، ممکنه سوزنبان عوض شده باشه و فرد جدیدی اومده باشه اما داستان اون بچهها رو از طریق دیگران شنیده بود و دیده که سایر افراد چقدر مخالف تصمیم اون روز سوزنبان سابق بودند و حالا این شخصی جدید، با این که قبلا تو همچین شرایطی نبوده، اما تصمیم درستی میگیره.
همه ما میتونیم از این دو راه مستقیم و یا غیر مستقیم، برای مسئله یابی استفاده کنیم. یعنی برای حل یک مسئله یا باید دانشش رو داشته باشیم و یا باید از دانش دیگران استفاده کنیم.
اما هنگام حل یک مسئله، مسائل مختلفی دخیل هستند که از جمله اونها میتونیم به عوامل عقلایی، عوامل روانی، عوامل اجتماعی و عوامل فرهنگی اشاره کنیم.
عوامل عقلایی اون عواملی هستند که در واقع قابل اندازیگیره هستند و روی تصمیم ما تاثیر میذارن. مثل وقتایی که میخواییم برای سرمایهگذاری کردن تصمیم بگیریم و ببینیم اون سودی که از سرمایهگذاری کردن توی گزینه ۱ عایدمون میشه بیشتره؟ یا اینکه گزینه ۲ سود بیشتری رو داره؟ و بعد بر این اساس که هم عقلایی هست و هم قابل اندازه گیری، تصمیم بگیریم و انتخاب کنیم.
عوامل روانی اون عواملی هستند که با توجه به شخصیت خودمون شکل گرفته و میتونه بر اساس ادارکات ما، تواناییها و تجاربمون باشه. مثلا ممکنه یک نفر بخاطر ترسش از خون، تصمیم بگیره که هیچوقت وارد رشته پزشکی نشه.
عوامل اجتماعی که برای مثال میتونه تاییدیههای اطرافیانمون برای یک تصمیم باشه. مثلا همسری رو انتخاب کنیم که مطمئن باشیم خانوادهمون هم اون فرد رو تایید میکنند.
و اما عوامل فرهنگی هم در قالب باورها، هنجارها و ارزش های یک جامعه گنجانیده میشه و درواقع باعث میشه تا در یک جامعه یک موضوعی تابو بشه و یا بالعکس.
اما با توجه به این همه شرایط مختلفی که وجود داره، اینکه چه راهی میتونه درست باشه و یا غلط هم مهمه و ما باید رفرنسهایی داشته باشیم که بتونیم خوب یا بد این مسیرها رو تشخیص بدیم.
از جمله این رفرنس ها میشه به خودمون و تجربیاتمون اشاره کرده. میشه از طریق خوندن و مطالعه کردن به اون دانش مورد نظر دست پیدا کنیم، یا در گفتگوهای متعدد شرکت کنیم و یا حتی از مشاوران و افرادی کمک بگیریم که تخصص لازم و کافی در زمینه مورد نظر رو داشته باشن.
حالا این که به عنوان مثال آیا فلان مشاور واقعا میتونه در حل مسائل به ما کمک کنه یا نه؛ بستگی داره که بتونیم اون فرد رو نسبت به خودمون و اهدافمون آگاه کنیم یا نه. و این رویداد از طریق ارتباطی که با شخص داریم و واقع گرایی اون شخص، میسر میشه.
وقتی همه این شرایط رو میذاریم کنار هم، شاید این ترس و نگرانی برامون بوجود بیاد که رد شدن از بحرانهای زندگی چقدر کار سختی میتونه باشه. اما واقعا نباید نگران بود که به قول مولانا: «از همانجا که رسد درد ، همانجاست دوا». و هیچ مشکلی بدون راح حل نیست.
از طرف دیگه جمله هم میتونه سرشار از پند باشه که:
«آنچه درست است همیشه محبوب و مطلوب نیست و آنچه که محبوب است همیشه حق و صحیح نیست.»