افراد به ۳ دسته تقسیم میشن:
افرادی که احساسات بر اونها غالبه، افرادی که منطق در اونها پیروزه و افرادی که ترکیبی از هر دو هستند.
- فکر کنید قراره یه پیراهن بخرید که جنس خوبی نداره اما رنگش دقیقا همون چیزیه که میخواستید و همیشه دنبال این رنگ پیراهن بودید؛ میخریدش؟
- حالا فکر کنید یه پیراهن دیگه هم هست که رنگش باب دلتون نیست اصلا. اما کیفیتش عالیه و قیمتش عالی تر. حالا چی؟ این همون پیراهنیه که میخرید یا نه؟
- یا اینکه بیخیال هر دو پیراهن میشید و میرید دنبال گزینه سوم و از فروشنده میخوایید یه پیراهنی بیاره که هم قیمت خوبی داشته، هم جنسش خوب باشه و هم از طرح و رنگش خوشتون بیاد؟
همه انتخاب های ما توی این ۳ دسته میگنجه اما تحقیقات نشون میده که ما معمولا بر اساس احساساتمون تصمیم میگیریم و در نهایت سعی میکنیم یه دلیل منطقی براش پیدا کنیم.
نظر بر اینه که افراد بیشتر از حالت سوم (ترکیبی) پیروی میکنن. اما در واقع اینطوریه که افراد اون پیراهنی که رنگش رو دوست دارن میخرن و بعد میگن حالا من که قرار نیست زیاد بپوشمش در نتیجه زیاد شسته نمیشه و مدت بیشتری میتونم ازش استفاده کنم و این یعنی یک تصمیم گیری احساسی و توجیه اون با عقل و منطق.
همیشه از بچگی به ما گفتن از رو احساس تصمیم نگیر و قبلش خوب فکر کن. اما واقعا تصمیم احساسی بهتره یا منطقی؟
نه تنها ما آدم های معمولی، بلکه دانشمندا هم هنوز به نتیجه نرسیدن که کدوم یکی (عقل یا احساس) منجر به انتخاب و تصمیم بهتری میشه. خب البته “بستگی به شرایط دارد” همیشه و همه جا بهترین جوابه و همیشه آدم رو تبرئه میکنه.
پیراهن خریدن جزء تصمیم های کوچیک و ساده زندگی ماست (بماند که بعضی ها حتی این موضوع رو هم سخت میگیرن) و در کل عواقب چندانی نداره.
تصمیمی گیری برای همچین موضوعی چه بر اساس احساس و چه بر اساس عقل و منطق، فوقش یکی دو سال باهاش چالش داریم. اما انتخاب رشته چی؟ این که بعد از فارغالتحصیلی چه تصمیمی برای نوع کارمون بگیریم چی؟ انتخاب همسر چطور؟ این ها تصمیماتی هستند که یکی دو سال که چه عرض کنم؛ قراره کلی زندگیمون رو تحت تاثیر قرار بده.
یه موضوعی هست که اونم اینه که احساسات (هیجان) به صورت لحظه ای هستند. یعنی ممکنه ما در لحظه از یک چیزی خوشمون بیاد، اما در عرض یک آن حسمون عوض بشه و کاملا ضد اون حس خوب باشه. کلا ویژگی احساسات و هیجانات اینه که پایدار نیستند.
ممکنه من الان اونقدر ناراحت باشم که در حال گریه کردن باشم، اما یهو وسط گریه کردن یاد یه خاطره خوب بیفتم و گریه ام تبدیل به خنده بشه و اصلا یادم بره داشتم گریه میکردم.
این عدم ثبات احساسات به ضرر تصمیم گیریه. یعنی ممکنه ما در اثر احساساتی که در یک لحظه داریم، تصمیم بگیریم؛ اونم یه تصمیم مهم. اما یکم که میریم جلوتر، بنا به دلایلی احساسات ما عوض میشه و کلا از تصمیمون منصرف میشیم اما پشیمونی چه فایده که تصمیم گرفته شده و تماااام…
این خصلت همه هیجانات ماست که موندگار نیستن.
برای اینکه بدونید طی روز چه احساساتی رو تجربه میکنیم، یه سر به ایموجی های گوشیتون تو قسمت کیبورد بزنید… به همون تعداد که نه، بلکه خیلی بیشتر از اونها، احساساتی هستند که ما طی فقط ۲۴ ساعت از شبانه روز میتونیم تجربهشون کنیم.
تاثیر احساسات روی تصمیم گیری
احساسات نه تنها به فرآیند تصمیمگیری آسیب نمیرسونه بلکه کلید هر تصمیم گیری در احساسات و در هیجانات انسانها نهفته است.
تحقیقات نوروسایکولوژی در مورد افرادی که دچار آسیب مغزی شدند نشون داده بیمارانی که بخش مرتبط با درک هیجانات رو از دست دادن، بخاطر ناتوانی در تجربه احساسات، دچار دشواریهای تصمیمگیری شدن. این افراد تمام جوانب منطقی موارد رو میسنجن اما نمیتونن تصمیم نهایی رو بگیرن (چون احساسات ندارن).
این موضوع، اهمیت احساسات رو نشون میده. پس ما نمیتونیم اون رو انکار کنیم بلکه باید سعی کنیم کنترلش رو بدست بگیریم.
موضوع دیگه اینه که تاثیر احساسات منفی مثل خشم، خیلی بیشتر از احساسات مثبته و میتونن به شدت باعث خطاهای تصمیم گیری بشن.
اما تصمیم گیری احساسی یه جاهایی هم خیلی خوبه. تصمیم گیری احساسی از اونجایی که سیستم ۱ماست و سریع گرفته میشه و نیاز به فکر کردن نداره، بعضی جاها خوبه (آشنایی با سیستم ۱ و سیستم ۲).
مثل یک نفر که ارست قلبی کرده و نیاز به CPR داره؛ شما دیگه اون لحظه به این موضوع فکر نمیکنید که آیا این آدم خوب بوده یا بد، آیا باید نجاتش بدم یا نه، اگر زنده بمونه چی میشه و اگر اکسپایر بشه چی میشه و… بلکه کاری که میکنید اینه که احساساتتون بهتون دستور میده که برای نجاتش تصمیم بگیری و اقدام کنی.
هیجانات شدید و عدم کنترل اونها دلیل اصلی تصمیم های نادرست ما هستند و برای اینکه بتونیم از این اتفاق پیشگیری کنیم، باید بتونیم این احساسات رو بشناسیم و بتونیم اونهارو کنترل کنیم؛ مخصوصا احساس خشم رو. چون ممکنه آسیب و ضررهای زیادی هم به خودمون بزنه و هم به اطرافیانمون.
اگر این احساسات (مخصوصا از نوع منفیش) زیاد میاد سراغمون و کنترلش برامون سخته، میتونیم از یه روانشناس کمک بگیریم و یا کتاب هایی در زمینه خود شناسی و کنترل احساسات بخونیم.
نویسنده معتقده اون تصمیم هایی که بر اثر احساسات میگیریم، همیشه هم بد و دردسر ساز نمیشه و در واقع استفاده از این سیستم حاصل فرگشت یا همون تکامله.
مثل وقتی که میبینیم یه چیزی با سرعت زیاد داره میاد سمتون و به صورت ناخودآگاه و بدون فکر کردن تصمیم میگیریم که فرار کنیم و یا جا خالی بدیم. چون به مرور زمان و در اثر تکامل به این نتیجه رسیدیم که برخورد با اون جسم و با اون سرعت، میتونه مرگ ما رو رقم بزنه.
پس با توجه به احساس اون لحظه از یه مرگ حتمی فرار کردیم و این اتفاق از گذشته تا به اکنون باعث بقای نسل ما شده.
در ادامه نتیجه یه تحقیق جالب رو میبینیم که خلاصه اون رو بهتون میگم:
از یک سری افراد خواسته میشه که طبق عکس هایی که بهشون نشون میدن، وزن افرادی که توی عکس هستند رو حدس بزنن و افراد تحت آزمایش تقریبا به خوبی این کار رو میکنن. تو مرحله بعد این افراد رو به دو دسته تقسیم میکنن. به دسته اول فیلمی رو نشون میدن از طبیعت و صحنه هایی پر از آرامش.
به دسته دوم فیلمی رو نشون میدن که خشم اونها رو برمیانگیزونه و به اصطلاح اونها رو عصبی میکنه و بعد عکس های جدیدی بهشون نشون میدن که مجدد وزن ها رو حدس بزنن.
دسته اول که حس آرامش گرفته بودن بهتر از قبل در مورد وزن افراد از روی عکس تصمیم میگیرن و خوب حدس میزنن اما دسته دوم که حس عصبانیت داشتن، دیگه دقتشون رو از دست داده بودن و نتونستن به درستی وزن اون افراد رو حدس بزنن و این یعنی احساسات منفی که در اونها ایجاده شده، مساویست با تصمیم گیری غلط.
بیشتر مردم به اشتباه فکر میکنند باید احساسات خودشون رو مدیریت یا کنترل کنن و نمیدونن که میشه از این احساسات به درستی بهره برد و اینکه در واقع احساسات میتونه توی تصمیم گیریها کمک کننده باشه و بهتره به جای نادیده گرفتن یا کنترل احساسات، اونها رو تفسیر کرد و ازشون استفاده کرد.
مثلا موقع مذاکره. فرض کنید در حال مذاکره هستید و قراره یه قرارداد مهم رو امضا کنید. احتمالا قبل از امضا، دچار استرس میشید و این موضوع میتونه به شما کمک کنه که قبل از اینکه تصمیم بگیرید امضا کنید یا نه، بیشتر شرایط رو بررسی و ارزیابی کنید. در مورد طرف معامله بیشتر تحقیق کنید و بیشتر روی این موضوع تمرکز کنید که آیا ممکنه کلاهبرداری کنه یا نه.
و خب این اتفاق میتونه مفید باشه و ممکنه قراردادی رو که میخواستیم به راحتی امضا کنیم، اون حس اضطراب باعث شده باشه که بیشتر بهش فکر کنیم.
نویسنده سایت فرزانگی معتقده ما برای تصمیم هایی که میگیریم، ۲ دسته احساس رو تجربه میکنیم: احساسات قابل پیش بینی و احساسات فوری.
احساسات قابل پیشبینی یا Expected emotions
مثل کسی که سهام خریده. این فرد میتونه بگه که خرید این سهم یا میتونه منجر به سود بشه و در آینده خوشحالش کنه؛ یا ضرر میکنه و بعدا ناراحت میشه.
اما نتیجه این تصمیم (خریدن یا نخریدن سهام) طی یه مدت زمانی مشخصی میشه که حتما باید طی شده باشه و فرد در لحظه تصمیم گیری، یعنی لحظه خرید سهام احساس خوشحالی یا ناراحتی نداره و در واقع احساسیه که فرد پیشبینی میکنه که تو آینده قراره تجربهش کنه.
و احساسات فوری یا Immediate emotions
اون احساساتی هستند که همون لحظه تصمیم گیری به سراغمون میاد و خودش دو دستهست. اون حس خوب یا بدی که در لحظه منجر به تصمیم گیری میشه.
مثلا افرادی که میدونن پرواز با هواپیما امن تره اما باز هم بخاطر اون حس ترسشون از پرواز، تصمیم میگیرن که با خودروی شخصی خودشون برن مسافرت که این تصمیم گیری حاصل احساسات بنیادی و یا Integral emotions هست و دسته دوم احساسات اتفاقی یا Incidental emotions که حین تصمیم گیری تجربهش میکنیم اما منبع بیربطی نسبت به تصمیم ما داره. م
ثل وقتی که شما با شریک عاطفیتون دعوا کردید و بخاطر حس ناراحتی که براتون پیش اومده، تصمیم میگیرید اون روز نرید سرکار.
نظر های مختلف رو خوندیم.
شما چجوری تصممیم گیری میکنید؟ آیا احساساتتون رو نادیده میگیرید؟ یا برعکس، فقط به احساسات تکیه میکنید؟ و آیا از نتیجه همیشه راضی بودید؟
همونطور که دیدید، احساسات نقش مهمی در جریان تصمیم گیری های ما داره.
برای تصمیم گیری درست نباید کلا قید احساسات رو زد بلکه باید ازشون استفاده کرد. شاید بشه گفت احساسات برای تصمیم گیری های ما لازم هستند اما کافی نیستند.
باید حواسمون باشه که احساسات بیربطی که طی روز تجربه میکنیم، نباید ما رو از مسیر درست تصمیم گیری دور کنه. بهتره که باتوجه به هدف و تصمیم هامون به احساساتمون جهت بدیم. یعنی احساسات، تصمیمات و اهدافمون رو باهم، هم سو کنیم.
مثلا بخاطر اینکه بعدظهر از مسیر محل کار تا خونه توی ترافیک موندیم، تصمیم نگیریم که اون انرژی منفی رو سر عزیزانمون خالی کنیم.
خوشبختانه ما انسانها حق انتخاب داریم. این موضوع باید باعث بشه که اطلاعاتمون رو همه جوره ارزیابی کنیم (با در نظر گرفتن احساسات و بدون در نظر گرفتن احساسات) و بعد تصمیم بگیریم که چه کاری رو کی انجام بدیم و چه کاری رو انجام ندیم.