ما اشرف مخلوقاتیم و یکی از این برتری ها، مربوط به این میشه که ما همیشه باید بین گزینه های مختلف، یکی رو انتخاب کنیم و مسئولیت پذیر باشیم
از بچگی که پای بازی سنگ کاغذ قیچی مینشستیم و تو چشم بهم زدنی تصمیم میگرفتیم که چطور بازی کنیم تا به نفعمون باشه و بازی رو ببریم؛ تا آخرین لحظه از عمرمون، تصمیم گرفتن جزئی از ماست.
یکم فلش بک بزنیم به عقب، دهه دوم زندگیمون رو به بررسی رشته های دبیرستانی پرداختیم، از بین گزینه هایی که برای انتخاب آیندمون داشتیم،
بعد از کلی تحقیق کردن و صحبت با افراد مختلف رشته های علوم پزشکی، رشته تجربی رو انتخاب کردیم و وعدهی دکتر شدن رو به خودمون دادیم و برای اینکه بتونیم امکان عملی شدن اون رو فراهم کنیم تا به وعدمون برسیم؛ برای رسیدن به هدفمون، سخت تلاش کردیم تا بهش جامهی عمل بپوشونیم.
اما تو این زمینه، ما تصمیمی رو گرفتیم که فقط خودمون در اون دخیل بودیم و مسئولیت اون رو دوش خودمون بود و این یک تصمیم گیری فردی بود که روی آینده و شغلمون تاثیر میگذاشت.
اگه از بین گزینه های مختلف یکی رو انتخاب نمیکردیم و وقت صرف میکردیم و یه گزینه دیگر رو خلق میکردیم؛ مثلا با یکی از دوستامون یه کارگاه تراشکاری راه مینداختیم یا حرفه پدرامون رو ادامه میدادیم و به دنبال اون میرفتیم، شاید الان ما رو با پیشوند آقا یا خانم دکتر صدا نمیزدن، پس این خود ما بودیم که تصمیم گرفتیم چه رشته ای رو انتخاب کنیم و به دنبال آرمان هامون راه بیفتیم و مسئولیت این راه رو پذیرفتیم
هر چه بادا باد!
واسه یه سری از تصمیم گیری هامون، شیر یا خط میندازیم و بر اساس شانس یکی از گزینه ها رو انتخاب میکنیم و اینجاست که پای مسئولیت پذیری پیش کشیده نمیشه، چون تصمیم گیری رو از سر خودمون باز کردیم و اون رو به دو روی یه سکه سپردیم.
با خودمون گفتیم هر آنچه که پیش بیاد من اون رو به فال نیک میگیرم و انجامش میدم؛ احتمالا بابت مسائل مهم زندگی، مثل خرید یه ماشین که قیمت زیادی داره یا انتخاب رشتمون تو دانشگاه، از این روش استفاده نکردیم.
چون در مواقع تصمیم گیری های حیاتی، احتمالا قرار بر این هستش که هزینهی زیادی رو بپردازیم و مسئولیت آیندمون یا سفر کردن با ماشین رو به عهده بگیریم، حتی به طور غریزی هم سعی ما بر این هستش که گزینه های روی میز رو بررسی و تحلیل کنیم و بهترین اون ها رو انتخاب کنیم که بعد از گذشت چند وقت، پشیمونی دست گیرمون نشه.
فرض کنید چند سال پیش وقتی رتبمون رو دیدیم؛ تاس مینداختیم و شرط میکردیم اگه عدد شش ظاهر شد؛ داروسازی میخونم و پنج ظاهر شد، پزشکی و الی آخر، حتی فکر کردن به این قضیه هم دور از ذهنه، چرا؟ چون پای آینده درمیون بود و مسئولیت آن با ما بود.
انتخاب رشته شاید مسئله مرگ و زندگی نبود، ولی انتخاب درست، در صورتی که بعد از دانشگاه هم یه وقتی رو صرف یادگیری یکسری مهارت ها علاوه بر خوندن درس های دانشگاه کنیم؛ میتونه داشتن زندگی شیرین تری رو برامون رقم بزنه.
اما قضیه فقط به اینجا ختم نمیشه، بعد از انتخاب رشته و ورود به دانشگاه، تصمیم گیری از رگ گردن هم به ما نزدیکتر بود، مثلا اینکه تصمیم بگیریم با کدوم استاد موضوع پایان نامه انتخاب کنیم یا اینکه چه موضوعی رو واسه پایان ناممون داشته باشیم که به نفعمون باشه و مسئولیت عواقب آن هم با ما بود.
روز اول دانشگاه، با اینکه همدیگه رو نمیشناختیم ولی برای انتخاب نماینده، متحد شدیم و رای گیری کردیم و به توافق رسیدیم، خب از رو چه معیار فرد مورد نظر رو انتخاب کردیم؟
شاید ظاهر یا سن بیشتر اون آدم نسبت به بقیه باعث شد، اون فرد به عنوان نماینده انتخاب بشه ولی از ترم های بعد، آخرای ترم، بر اساس ویژگی های دیگهای از افراد کلاس، مثلا پیگیر بودن یا مهارت سخنوری، از بین گزینههای انتخابی، یه نفر رو به عنوان نماینده انتخاب میکنیم که حضورش به نفع یک ورودی باشه.
روزای بعد از کلاس های دانشگاه رو در نظر بگیرید که قرار میذاشتیم با دوستامون بریم بیرون، وقتی با کجا بریم کجا نریم مواجه میشدیم، شروع میکردیم به رای گیری کردن و بر اساس آرای جمع، هر چند اگه دو، سه نفری موافق نبودن، نهایتا یه جا انتخاب میشد.
شاید اون موقع زیاد بهش توجه نکردیم ولی ما با تصمیم گیری گروهی دست و پنجه نرم میکردیم، این یک نمونهی کوچیکی از تصمیم گیری به همراه بقیه و کنار اومدن با نظر بقیهی افراد جمع بود که بعضی ها راحت با اون کنار میومدن و بعضی ها هم اون رو نمیپذیرفتن و با یه خداحافظی از جمع دوستی به سمت خونه اشون روانه میشدن و با جمع همراه نمیشدن و ما مسئولیت انتخابمون رو قبول میکردیم
چون حرفشون به کرسی ننشسته بود. شاید یه مورد از ناکامی در تصمیم گیری گروهی بشه اسمش رو گذاشت.
هیچ کس از آینده خبر نداره، ولی پیشگیری بهتر از درمانه!
هر یک از ما قرار هستش که چه در دولت و یا در کلینیک خودمون مهرههای تاثیرگذاری در برآورده کردن سلامت جامعه باشیم و زمانی از راه میرسه که علاوه بر خودمون، تصمیم گیری جامعه یا پرسنلمون، به عهده خودمون هستش و باید مسئولیت اونها رو هم قبول کنیم.
سخت تر از تصمیم گیری برای خودمون، انتخاب بهترین گزینه برای سرنوشت دیگرانه، در این مواقع باید مسئولیت تاثیری که تصمیم ما بر دیگران هم میذاره را بپذیریم و اینجاست که کارمون سخت و سخت تر میشه.
ولی تو هیچ مرحله از زندگیمون، نحوه تصمیم گیری و برآورد کردن هزینه ضرر یا منفعتی که در پی تصمیم هامون وارد میشه رو یادمون ندادن و از طرف دیگه عملی کردن وعده هایی که در ابتدای یک تصمیم به افراد مقابلمون میدیم هم خیلی مهمه.
یه مثال عینی تر رو بررسی کنیم. فرض کنیم آقایی برای ازدواج با خانم مورد علاقش، پا پیش میذاره و شب خواستگاری وعده های کوچیک و بزرگی مثل فراهم کردن خونه تو مناطق شمالی تهران، ماشین لوکس و سفر های لاکچری به جزایر قناری رو وعده میده و مسئولیت رسیدن به این وعده ها رو قبول میکنه.
ولی بعد از گذشت ۴-۵ سال نمیتونه هیچ کدوم از این شرایط رو برای همسرش فراهم کنه. خب ایراد قضیه کجاست؟
من نظرم اینه که اون آقا هم تقصیری نداشته، شب خواستگاری کارش گیر پدر عروس بوده و با خودش فکر میکرده، حالا از این مرحله که شبیه نقطه شروع پل صراط هستش، گذر کنم تا ببینم بعدش چی میشه و نهایتا تا جایی که امکانش بود؛ تلاشمو میکنم که وعده هامو عملی کنم.
ولی توی اون زمان هم نسبت به این قضیه آگاه بوده که نمیتونه شرایطی که وعده اش رو داده؛ حتی تا ۲۵ سال آینده برای همسرش فراهم کنه، ولی چیزی که اتفاق میفته اینه که بعد از گذشت چند سال، که به وسط مسیر پل صراط میرسه، نتونسته به وعده هاش و مسئولیت وعده داده شده عمل کنه و همسرش از وضعیت زندگی مشترکشون ناراضیه و چیزی جز سرافکندگی دست گیر اون آقا نمیشه
حالا باید با شرمندگی و گردنی کج از همسرش بابت تمام وعده هایی که داده و بهشون عمل نکرده، معذرت خواهی کنه.
منشا این سرافکندگی ها از اون جایی شروع میشه که امکان عملی شدن تصمیمی که افراد میگیرند رو اصلا بررسی می کنن یا نه. حرف ب بسم الله یه تصمیم درست و وعده هایی که در ادامه اون تصمیم میاد، امکان عملی شدن گزینهی انتخابی هستش.
حتما برای هممون پیش اومده که به خودمون وعده هایی دادیم ولی نتونستیم تو زمانی که مد نظرمون بوده، اون هارو عملی کنیم.
فرض کنید به خودتون وعده دادید تا سن ۲۳ سالگی ماشین خودتون رو بخرید و مستقل بشید ولی تا حالا به عملی شدن این وعده فکر کردید؟ تا حالا راجع به امکان پذیر بودن این وعده و مسئولیت و تصمیم گیری هایی که در ادامهی اون هستش با خودتون دو دوتا چهار تا کردید؟
باید یه گوشه از ذهنتون به این فکر میکردید که شما همچنان تا سن ۲۵ سالگی، قراره یه دانشجو باشید و هیچ منبع درآمدی هم ندارید و تمام وقتتون صرف درس و امتحان دانشگاه یا پایان نامتون میشه و تازه تو شهر دیگه ای که خانوادتون در اون سکونت ندارن؛ دانشجویید و باید پول ماهانهای که از پدر و مادرتون گرفتید رو تا آخر ماه مدیریت کنید.
خب با همچین شرایطی، قطعا تا بازهی ۳۰ سالگی، خبری از خرید ماشین و استقلال مالی نیست و همین میتونه شروع تنش فکری و افسردگی شما بشه و مدام با خودتون تکرار میکنید که چرا من به خواسته هام نمیرسم.
خب از همون اول کار، نیاز داشتید که منطقی باشید و امکان سنجی کنید و به این مسئله فکر کنید وعدهای که به خودتون دادید، چقدر عملیه و بعد تصمیم بگیرید و برای رسیدن بهش تلاش کنید.
این روزا، که البته بهتره بگیم تو این یک سال و اند اخیر، گوش هممون از یه طرف با اخبار واکسن و فلان داروی کرونا و کمبود های ریز و درشت بازار دارویی و از طرف دیگه محدودیت های تردد شهری یا بین شهری پر شده
مدام با خودمون تکرار میکنیم که چه منطقی در پیش زمینهی تصمیم گیری هایی که حتی روی جون بقیه تاثیر گذار هستش، وجود داره و وقتی یکی از دور و بریامون، که عزیزی رو به خاطر کمبود واکسن یا دارو از دست میدن، می بینیم؛ با خودمون فکر میکنیم مسئولیت زندگی نکردن افرادی که به خاطر بیماری جون خودشون رو از دست دادن و غم بزرگی رو برای اطرافیانشون به جا گذاشتن، با کیه؟
بعضی از مواقع، بابت تصمیم درست یا غلطی که میگیریم، علاوه بر خودمون، مسئولیت یک جامعه رو هم پای تصمیم گیری ما مینویسن.
این اواخر افراد زیادی رو دیدیم که چند میلیون دوز واکسن رو برای سلامت افراد جامعه وعده دادن ولی دست آخر چند میلیون بیمار و مرگ و میر رو دست جامعه مونده، افرادی که جونشون رو از دست دادن دستشون از این دنیا کوتاهه تا از آدمایی که براشون تصمیم گرفتن، گله کنن. ولی این افراد همیشه باید جوابگوی تصمیم های درست و غلطی که برای یک جامعه لحاظ میکنن، باشن.
میخوایم بهتون بگیم گاهی اوقات، اهمیت تصمیم های ما برای دیگران به قیمت جون افراد تموم میشه و هر یک از ما در آیندهی نه چندان دور ممکنه تصمیم گیرنده های حیاتی برای جامعه خودمون باشیم و باید یادمون باشه قبل از اینکه بخوایم وعدهای بدیم و برای رفتن به سمت اون تصمیماتی بگیریم؛
امکان عملی شدن اون رو در نظر بگیریم و تمام گزینه های روی میز رو بررسی کنیم و نتایج نفع یا ضرر تصمیم هامون رو در کوتاه و طولانی مدت بسنجیم و بعد از اون تصمیم نهایی رو لحاظ کنیم.
مدیران ارشد دولتی یا خصوصی، چند سال پیش روی همون صندلی هایی که ما سر کلاس آناتومی و فیزیولوژی نشستیم، به کلاس درس گوش میدادن و واحدهایی که ما میگذرونیم رو گذرونده بودن؛ نه تنها دور از انتظار نیست؛
حتی کاملا هم نزدیک و ممکن هستش روزی برسه که ما هم جزئی از چرخه تصمیم گیران و تاثیر گذاران اصلی جامعه سلامت کشور باشیم و هر یک از ما در سمت وزیر و یا مدیران شرکت های تولیدی یا وارداتی دارو باشیم.
در جایگاهی که ما ایستادیم، مهارت محوری در حوزه ای غیر از واحدهای دانشگاهی، ما رو برای آینده آماده تر میکنه تا در مواقع تصمیم گیری مثل یک رهبر خبره عمل کنیم و مسئولیت تصمیماتمون رو بپذیریم