دنیای ما انسانها طوری شده که بدون اغراق بین ۸ میلیارد آدم، حتی ۱ نفر هم پیدا نمیشه که اظهار کنه هیچ مشکلی توی زندگیش نداره اما میتوان گفت مدیران خوبی هستیم.
همه افراد توی هر پوزیشنی، توی هر موقعیتی، توی هر سنی و هر جنسی که باشن، یکسری مشکل برای خودشون دارن. تفاوت فقط توی نوع مشکل و اندازه اونه.
مثلا یه بچه ۵ ساله که اسباب بازیش خراب شده، از دید خودش بزرگترین مشکل دنیا رو داره و این بزرگترین مشکل دنیا از نظر یکی دیگه اینه که تا آخر هفته باید یک چک ۲۰میلیارد تومنی رو پاس کنه در حالی که الان حسابش خالیه.
یکی دیگه مشکلش پیدا کردن کاره، یکی مشکلش عدم توانایی سیر کردن شکم خودش و خانوادشه، یکی دیگه با درس خوندن مشکل داره و هرچقدر هم که درس میخونه نمیتونه اون رتبه مورد نظرش رو بدست بیاره و غیره و غیره.
این مشکلاتی که ازش حرف میزنیم اسم دیگهش هست مسئله. به عبارتی دیگه »مسئله به رخدادی گفته میشه که وضعیت مطلوب ما رو دستخوش تغییر قرار میده.»
شاید خیلی از افراد باشن که چندین مشکل رو همزمان داشته باشن، اما شاید شما کمتر کسی رو پیدا کنید که بگه هیچ مشکلی نداره. پس مسئله یابی و حل مسئله، چالشیه که همه ما باهاش در ارتباط بودیم و هستیم و خواهیم بود.
پس مشکل و مسئله چیزی نیست که بتونیم وجودش رو انکار کنیم. این وسط بعضی از افراد هستن که ترجیح میدن بیخیال حل مسائلشون بشن به امید اینکه اونها به خودی خود حل میشن. اما این اتفاق نخواهد افتاد و این فقط یه تفکر غلطه. البته، اگر ما هم به دنبال موفقیت نیستیم میتونیم از این روش پیش بریم اما موفقیت نیاز به حل مسئله داره.
مسائل خودشون به خودی خود بوجود میان اما به خودی خود از بین نمیرن و در بوجود اومدن یک مشکل یا مسئله، معمولا ما نقش زیادی نداریم اما در حل آن ها میتوانیم مدیران خوبی باشیم. کار ما بیشتر بعد از ایجاد یک مسئله شروع میشه اونم چیزی نیست مگر تشخیص مسئله و یا مسئله یابی!
در وهله اول برای حل یک مسئله باید عامل ایجاد مسئله رو پیدا کنیم. اینجوری مسئله رو دقیقتر شناسایی کردیم مثل خیلی از مدیران و حل اون راحتتر میشه. این مرحله خیلی مهمه در حدی که آلبرت انیشتین گفته: اگر یک ساعت برای فکر کردن برای یک مسئله وقت داشته باشم، ۵۵ دقیقه اون رو صرف تعریف دقیق صورت مسئله میکنم.
بعد از اینکه مسئله رو به خوبی شناسایی کردیم، حالا دیگه نوبت به حل مسئله میرسه. فرآیند حل مسئله، درست مثل فرآیند تصمیم گیری از چند مرحله تشکیل شده: تعریف و شناسایی مسئله، تحلیل مسئله، پیدا کردن راه حل های جایگزین، انتخاب از بین راه حل ها و در آخر، اجرا کردن راه حل به همراه پیگیری و ارزیابی کردن.
اما کل مسیر رو برای حل کردن یه مشکل یا مسئله رو گفتیم بجز اصلی ترین بخش اون:
تصور کنید من قراره به شما بازی فوتبال رو آموزش بدم. نحوه چیدمان و قرارگیری تو زمین بازی رو بهتون میگم، اینکه چه موقع خطا گرفته میشه رو میگم، در مورد آفساید شدن و زدن کرنر توضیح میدم، اینکه خطای هَند چیه و حتی در مورد اورلب هم توضیح میدم و خلاصه هر چی قانون تو زمین فوتبال باید رعایت شه رو حالا بهتون گفتم و شما همه رو از بر شدید و مثل یه فوتبالیست حرفهای مشغول بازی میشید.
اما من یه نکته مهم و اساسی رو بهتون نگفتم: گل زدن. در نتیجه شما ممکنه بهترین بازی رو هم ارائه بدی، اما اصلا نمیدونی که باید به سمت دروازه حریف بری و گل بزنی.
اهمیت گل زدن تو فوتبال، مثل اهمیت تصمیم گیری برای حل مسئلهست.
بدون تصمیم گیری، حل مسئلهای هم اتفاق نمیفته.
برخی از افراد تصمیم گیری و حل مسئله رو یکی میدونن اما تصمیم گیری اتفاقیه که برای حل مسئله میفته.
درواقع همونطور که گفتیم مشکل/مسئله زمانی رخ میده که یک چیزی، اونجوری که باید رفتار نمیکنه و حالا باید چارهای براش پیدا کرد اما تصمیم گیری یعنی انتخاب کردن بین گزینه های مختلف.
شاید بهتره بگیم تصمیم گیریه اتفاقیه که به حل مسئله منجر میشه.
مثلا وقتی زلزله میشه، شما باید در لحظه تصمیم بگیری که بری زیر میز قایم شی؟ بری زیر ستون و یا بهتره کلا از ساختمون خارج شی؟
این موضوع چیزیه که بهش میگیم تصمیم گیری. در واقع شما یک سری گزینه دارید که فقط باید انتخاب کنید.
حالا فکر کنید یکی از دغدغه های شما اینه که هزینه هاتون بیشتر از داراییهاتونه. (با یک فرض دور از ذهن) ممکنه شما ماهی ۱ میلیون تومن بدست بیارید در حالی که مجموع خرج هاتون نزدیک به ۵/۱ میلیون تومنه. اینجاست که به یک مشکل برخوردید و باید به فکر حل مسئله باشید و براش یه تصمیم بگیرید.
در اینجا شما با موقعیتی روبرو هستید که در واقع اطلاعاتی دارید که در عین حال هیچ جوابی هم براش ندارید. حالا لازمه که دنبال فرآیند حل مسئله باشید و در واقع اقدام به تصمیم گیری کنید . حالا بیایید و گزینه هایی که دارید رو ارزیابی کنید.
اما ایجاد مسئله همیشه هم چیز بدی نیست و برخی از مدیران معتقدند که تو دل هر مسئله (مشکل) فرصتی هم وجود داره و این اتفاق بسته به دید ما و تصمیمی که برای اون مسئله گرفتیم، میفته.
پس چیزی که مهمه اینه که بتونیم برای رد شدن از بحران حل مسئله، مسلط باشیم بر تصمیم گیری.
مثلا مدیری رو تصور کنید که تمام وقتش رو میذاره برای تصمیم گیری روی مشکلات کوچیک، خب این مدیر دیگه وقتی براش باقی نمیمونه که بتونه مشکلات بزرگ سازمانش رو حل کنه در صورتیکه که به عنواتن مثال چیزی که واقعا برای یک مدیر فروش مهمه، اینه که فروشش بره بالا نه اینکه پرسنل فروشش حتما با لباس فرم بیان سر کار.
از طرفی دیگه تک تک ما باید بدونیم که چه زمانی باید سریع تصمیم بگیریم و یا چه زمانی تصمیم هامون رو به تعویق بندازیم. مثلا کسی که پولش رو در بورس سرمایه گذاری کرده و سهام زیادی رو خریداری کرده، مهم ترین اصل اینه که بدونه کی باید سهامش رو فورا بفروشه و کی باید سهامش رو نگه داره.
بعضی وقتا هم برای یک بخشی از تصمیم گیری برای حل مسائل باید تفویض اختیار کرد. این موضوع مخصوصا در سازمان ها و مخصوصا که سازمانهای بزرگ خیلی مهمه. توی مقاله خستگی تصمیم گیری، به این موضوع پرداختیم که تصمیم گیری زیاد افراد رو دچار نوعی خستگی میکنه و بدنبال این خستگی، هرچقدر هم که در گرفتن تصمیم فرد خبرهای باشیم، اما خستگی تصمیم گیری باعث میشه که از پس تصمیم گیری نتونیم بر بیاییم.
پس بهتره مدیران عالی، باتوجه به شایستگی افراد این اجازه رو به مدیران سطوح پایینتر بدن تا اونها هم بتونن برای مشکلات کوچیکتر چارهای بیندیشن و به اصطلاح تصمیم گیری کنند تا مدیران ارشد و عالی انرژی لازم برای گرفتن تصمیمات بزرگتر رو داشته باشند.
و خیلی از شرایط دیگه که تصمیم گیری درست باعث بهبود دادن به شرایط میشه و یه تصمیم اشتباه هم میتونه نابودی سازمان رو بدنبال داشته باشه (منظور از سازمان فقط شرکت و یا کارخانه و … نیست. سازمان میتونه یه جامعه کوچیک مثل خانواده باشه و یا حتی زندگی شخصی خود ما).
پس باز هم به اهمیت تصمیم گیری بیشتر از پیش پی بردیم و دیدیم که زمینه ساز خیلی چیزاست که تو موفقیت ما نقش داره.